چهارده معصوم

چهارده معصوم

چهارده معصوم

چهارده معصوم

عتاب استاد

سید جواد عاملی ، فقیه معروف - صاحب کتاب مفتاح الکرامه - شب مشغول‏ صرف شام بود که صدای در را شنید . وقتی که فهمید پیش خدمت استادش ، سید مهدی بحرالعلوم ، دم در است با عجله به طرف در دوید . پیش خدمت‏ گفت : " حضرت استاد ، شما را الان احضار کرده است ، شام جلو ایشان‏ حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما بروید " .

جای معطلی نبود . سید جواد بدون آنکه غذا را به آخر برساند ، با شتاب‏ تمام به خانه سید بحرالعلوم رفت . تا چشم استاد به سید جواد افتاد ، با خشم و تغیر بی‏سابقه‏ای گفت : " سید جواد ! از خدا نمی‏ترسی ، از خدا شرم نمی‏کنی ؟ ! "
سید جواد غرق حیرت شد که چه شده و چه حادثه‏ای رخ داده ، تاکنون سابقه‏ نداشته این چنین مورد عتاب قرار بگیرد . هر چه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممکن نشد . ناچار پرسید : " ممکن است حضرت استاد بفرمایند تقصیر اینجانب چه بوده است ؟ "

  
- " هفت شبانه روز است فلان شخص همسایه‏ات و عائله‏اش گندم و برنج‏ گیرشان نیامده ، در این مدت از بقال سرکوچه خرمای زاهدی نسیه کرده و با آن به سر برده‏اند . امروز که رفته است تا باز خرما بگیرد ، قبل از آنکه‏ اظهار کند ، بقال گفته نسیه شما زیاد شده است . او هم بعد از شنیدن این‏ جمله خجالت کشیده تقاضای نسیه کند ، دست خالی به خانه برگشته است . و امشب خودش و عائله‏اش بی‏شام مانده‏اند " .
- " بخدا قسم ، من از این جریان بی خبر بودم ، اگر می‏دانستم به‏ احوالش رسیدگی می‏کردم " .

- " همه داد و فریادهای من برای این است که تو چرا از احوال‏ همسایه‏ات بی‏خبر مانده‏ای ؟ چرا هفت شبانه روز آنها به این وضع بگذارنند و تو نفهمی ؟ اگر با خبر بودی و اقدام نمی‏کردی که تو اصلا مسلمان نبودی ،
یهودی بودی " .
- " می‏فرمایید چه کنم ؟ "
- " پیش خدمت من این مجمعه غذا را برمی‏دارد ، همراه هم تا دم در منزل آن مرد بروید ، دم در پیش خدمت برگردد و تو در بزن و از او خواهش‏ کن که امشب با هم شام صرف کنید . این پول را هم بگیر و زیر فرش یا
بوریای خانه‏اش بگذار ، و از اینکه درباره او که همسایه تو است کوتاهی‏ کرده‏ای معذرت بخواه . سینی را همانجا بگذار و برگرد . من اینجا نشسته‏ام‏ و شام نخواهم خورد تا تو برگردی و خبر آن مرد مؤمن را برای من بیاوری " .
پیش خدمت سینی بزرگ غذا را که انواع غذاهای مطبوع در آن بود برداشت‏ ، و همراه سید جواد روانه شد . دم در پیش خدمت برگشت و سید جواد پس‏ از کسب اجازه وارد شد .  صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهی سید جواد و خواهش او دست به سفره‏ برد . لقمه‏ای خورد و غذا را مطبوع یافت . حس کرد که این غذا دست پخت‏ خانه سید جواد ، که عرب بود ، نیست . فورا از غذا دست کشید و گفت : " این غذا دست پخت عرب نیست ، بنابراین از خانه شما نیامده ، تا نگویی این غذا از کجا است من دست دراز نخواهم کرد " .
آن مرد خوب حدس زده بود . غذا در خانه بحرالعلوم ترتیب داده شده بود . آنها ایرانی الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا ، غذای عرب نبود . سید جواد هر چه اصرار کرد که تو غذا بخور ، چه کار داری که این غذا در خانه‏ کی ترتیب داده شده ، آن مرد قبول نکرد و گفت : " تا نگویی دست دراز نخواهم کرد " . سید جواد چاره‏ای ندید ، ماجرا را از اول تا آخر نقل کرد . آن مرد بعد از شنیدن ماجرا غذا را تناول کرد ، اما سخت در شگفت مانده‏ بود . می‏گفت : " من راز خودم را به احدی نگفته‏ام ، از نزدیکترین‏ همسایگانم پنهان داشته‏ام ، نمی‏دانم سید از کجا مطلع شده است ! "


الکنی  والالقاب ، محدث قمی، جلد 2، صفحه 62

داستان راستان جلد دوم




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.