به به عجب پاسخى !

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى حضرت سليمان بن داود (ع ) همراه اطرافيان ، با شكوه و سلام و صلوات عبور مى كرد، در حالى كه پرندگان بر او سايه افكنده بودند و جن و انس در دو طرف او صف كشيده بودند.

در اين حال كه عبور مى كرد به عابدى از عابدهاى بن اسرائيل رسيد، عابد به او عرض كرد: سوگند به خدا، خداوند، حكومت بسيار وسيع و بزرگى به تو عنايت فرموده است .

سليمان (ع ) در پاسخ او فرمود:

يك تسبيح در نامه عمل مؤمن بهتر است از آنچه كه به پسر داود (سليمان ) داده شده است ، چرا كه تمام اين مال و منال مى روند و نابود مى شوند ولى آن يكبار تسبيح باقى مى ماند براستى بايد گفت :

به به ، عجب پاسخ بجائى حضرت سليمان داد، و براستى به به ، به قول حافظ:

پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است

بلكه آنست سليمان كه زملك آزاد است

آنكه گويند كه بر آب نهاده است جهان

مشنو اى خواجه كه بنياد جهان بر باد است

ملك بغداد زمرگ خلفا مى گريد

ورنه اين شط روان چيست كه در بغداد است

📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردی

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم

🗒 خاطرات شهدا  شهید ابراهیم هادی 

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

🌙 غروب ماه رمضان بود،ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسی يــک قابلمه از من گرفت.

بعد داخل کله پزی رفت، به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه برای افطاری!

عجب حالی ميده؟

گفت: راســت ميگی، ولي براي من نيست، يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان ســنگک گرفت، وقتی بيرون آمد ايرج با موتور رسيد، ابراهيم هم سوار شد و خداحافظی کرد 👋

با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري ميخورند،از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم☹️ فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد؟

گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم، چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلی تشکر کردند، ابراهيم را کامل ميشناختند، آنها خانواده‌اي بسيار مستحق بودند، بعد هم ابراهيم را رساندم خانه‌شان.

منبع : سلام بر ابراهیم۱


🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

☘ رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد 

بسم الله الرحمن الرحیم

✍ نقل شده جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند ، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.

🖌 شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ...

🖌 ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید :

❓میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟

🖌 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد.

🖌 روزی جناب خضر به شیخ میگوید : حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ...

☘ با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...

❓از شیخ محمد علی پرسیدند : چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟

🖌 شیخ گفت : آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.

منبع: شیفتگان حضرت مهدی (علیه السلام)

اللهم صل علی محمد و آل محمدو عجل فرجهم

💠 ثروت و قدرت! 

بسم الله الرحمن الرحیم
هارون‌الرشید دو تن از پسرانش که یکی محمدامین و دیگری مامون‌الرشید بود، با هم بر سر خلافت درگیر شدند که عاقبت، مامون بر محمدامین ، غلبه کرد و او را کشت و سر برادرش را بر صحن خانه چوبی آویزان کرد و امر نمود هر سرباز و مهمانی بر خانه وارد می شد بر آن سر بریده نفرین و لعنت می کرد و سپس انعام می‌گرفت و وارد کاخ می‌شد.
پیرمردی عجم وارد کاخ شد و سر بریده را دید، سوال کرد، گفتند برادر شاه است او را لعنت کن تا انعام و جایزه خود را بگیری.
پیرمرد، پیش سر بریده آمده و گفت: خدا لعنت کند این سر بریده و پدر و مادر و اجدادش را ….!!!!!
و انعام گرفت.
فرزند مامون نوجوانی کوچکی بود که شاهد این کار پدرش با عمویش بود که به خاطر سلطنت و تاج و تخت چند روزه دنیا، پدرش، حاضر بود حتی بر پدر و مادرش لعنت کنند و او نه تنها ناراحت نمی شد بلکه شاد گشته انعام هم می‌داد.
پسر مامون بعد از دیدن این ماجرا، بر خباثت سلطنت و قدرت پی برد و هرگز حاضر به پذیرش خلافت نگردید.
و همیشه می‌گفت: قدرت و پول از ابزار شیطان است، که چنان در چشم انسان زیبا جلوه می‌کند که هر کاری برای رسیدن به آن انجام می‌دهد.

منبع :تتمته المنتهی
اللهم صل علی محمد و آل محمد
#تقویت_مبانی_معرفتی
#قدرت
#ثروت

💠بگو ورشکست شدم دیگه! 

بسم الله الرحمن الرحیم

آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرف‌هایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن می‌خونی؟» گفتم: «اگه وقت بشه می‌خونم؛ ولی وقت نمی‌شه. بیست و چهار ساعته دارم می‌دوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر می‌خونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!»

گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتی‌ای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوخته‌ای نداری؛ نه مطالعه‌ای داری، نه قرآن می‌خونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایه‌ای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من می‌گم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو بیند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.»

✍میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا

📚برگرفته از کتاب «ف. ل. ۳۱» روایت زندگی شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا، صفحه ۲۱۴

اللهم صل علی محمد و آل محمد
#تقویت_مبانی_معرفتی
#تقویت_ایمان
#شهید_باکری

گفتند: این شخص زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام است


✨﷽✨

عبداللَّه بن مبارک گوید:

سالی برای حج به مکه رفتم، ناگهان کودکی هفت یا هشت ساله را دیدم که در کنار کاروان ها بدون توشه و مرکب حرکت می کند. نزد او رفتم و سلام کردم و گفتم: با چه چیز این بیابان و راه طولانی را می پیمایی؟ گفت: با خدای پاداش دهنده. زاد و توشه ام تقواست و مرکبم دو پایم هست و قصد من مولایم خدا می باشد.

وقتی این گفتار را از این کودک شنیدم، به نظرم بسیار بزرگ آمد. گفتم:

از کدام طایفه هستی؟ گفت: هاشمی. گفتم: از کدام شاخه هاشمی؟ گفت:

علوی فاطمی. گفتم: ای سرور من! آیا چیزی از شعر برایم می گویی که بهره مند شوم؟ گفت: آری و اشعاری خواند که مضمونش چنین بود: ما در کنار حوض کوثر بهشت، نگهبان آن هستیم و آب آن را به واردان می آشامانیم و کسی که راه رستگاری را طالب است، این راه جز به وسیله ما تحقق نمی یابد. و کسی که توشه او دوستی ماست، هرگز زیان نکرده است…

عبداللَّه بن مبارک گوید: آن کودک را ندیدم تا این که به مکه رسیدم و بعد از انجام مناسک حج به ابطح (محلی نزدیک به مکه) رفتم، عده ای را دیدم که دور شخصی حلقه زده اند. جلوتر رفتم که ببینم آن شخص کیست، دیدم همان کودک است که در راه مکه مدتی همراه او بودم.

پرسیدم: این شخص کیست؟

گفتند: این شخص زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام است.[1]

پی نوشت

[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 155
منبع : کارگر، رحیم؛ داستان ها و حکایت های حج، ص:

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺


🔴 میدونید حضرت عبدالعظیم چرا انقدر مقام پیدا کرد؟

✨﷽✨

شما تصور کنید ایشون یک امامزاده جلیل القدر، یک شیخ ریش سفید، یک مرجع تقلید بزرگ در زمان خودش بود و مردم خیلی بهش ارادت داشتن
درهمین زمان امام جواد و امام هادی علیهما السلام در کودکی به امامت رسیدن. خیلی از مردم در زمان امام جواد ع شک کردن که آیا کودک میتونه امام باشه؟ زمان امام هادی ع این شک خیلی کمتر شد، چون امام جواد علیه السلام به مردم ثابت کرد میشه

تو این شرایط که خیلیا شک کرده بودن به اینکه امام کیه؟ قوه تشخیصشون به مشکل خورده بود، ایمان‌هاشون ضعیف شده بود و به باور بسیاری از مورخین اگر حضرت عبدالعظیم ادعای امامت می‌کرد، خیلیا بهش ایمان میاوردن. در این شرایط شما بصیرت حضرت عبدالعظیم رو ببینید، که اومد پیش امام هادی علیه السلام گفت شما امام ما هستید من دین خودم رو به شما عرضه میکنم ببینید آیا اعتقاداتم درسته؟
که اونجا بود که امام هادی علیه السلام فرمودند: انت وَلینا حقاً
برگرفته از سخنرانی‌های استادکاشانی با کمی تغییر

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

✅ یاد اموات

بسم الله الرحمن الرحیم

آیت الله دستغیب 💠 بزرگى از علماى اعلام و سلسله جليله سادات كه شايد از ذكر نام شريفش راضى نباشد نقل فرمود: وقتى پدر علاّمه‏ام را در خواب ديدم، از ايشان سوال نمودم: آيا خيراتى كه در دنيا براى شما انجام داده‏ام به شما رسيده و كيفيت بهره‏ مندى شما از خيرات ما چگونه است؟ 💠 در پاسخ فرمود: بلى تمام آنها به من رسيده است و اما كيفيت بهره‏مندى از آنها را هم به ذكر مثالى براى شما بيان مى‏كنم: هرگاه در حمام بسيار گرم پر از جمعيتى باشى كه در اثر كثرت تنفس و بخار و حرارت، نفس كشيدنت سخت باشد در آن حال گوشه درب حمام باز شود و نسيم خنك به تو برسد چقدر شاد و راحت و آزاد مى‏شوى؟! چنين است حال ما هنگام رسيدن خيرات شما. 📚 داستانهاى شگفت، ص ۲۵۱

دعای عرفه و امام حسین علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

توی دعای عرفه بجا هست که میگه:

یا ... مُمْسِکَ یَدَىْ اِبْرهیمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ کِبَرِ سِنِّهِ وَفَنآءِ عُمُرِهِ

اینجا امام حسین داره از خدا تشکر می‌کنه و ساده شده‌ی حرفش اینه که؛

خدایا؛
ممنون که به ابراهیم رحم کردی (دستشو گرفتی)، ممنون که نگذاشتی پسرش جلوی چشم‌هاش ذبح بشه ...

#دعای_عرفه

حسین جان🖤🖤

روز عرفه

بسم الله الرحمن الرحیم

🔘 معاویة بن عمّار می گوید از امام صادق (ع) درباره علت نامگذاری #عرفات پرسیدم. فرمودند:
« #جبرئیل (ع)، حضرت ابراهیم (ع) را در #روز_عرفه بیرون آورد. چون ظهر شد، به وی گفت: «ای ابراهیم، به گناهت #اعتراف کن و عبادت هایت را بشناس.» از این رو به «عرفات» نامگذاری شد، چون که جبرئیل گفت: «اعتراف کن»، او هم اعتراف کرد.

📚 «لوامع صاحبقرانى» مشهور به شرح فقيه، نشر موسسان اسماعیلیان، ج ‏7، ص 38.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

#عبرت_ایام
#عرفه

برای خواستگاری از فاطمه زهرا(س)

بسم الله الرحمن الرحیم

به محضر رسول خدا(ص) رسیدم. آن بزرگوار با روی گشاده از من استقبال کردند و با چهره ای خندان فرمودند: با من کاری داشتی؟

من از نزدیک بودن خویش به رسول خدا(ص) سخن گفتم و از توفیقاتی که برای پیش قدم شدن در اسلام و فداکاری و جهاد در راه خدا نصیبم شده بود، یاد کردم.

🔻رسول خدا فرمودند: یاعلی، همه اینها را قبول دارم. تو درنظرمن، برترازاین ها هستی؟

عرض کردم: ای رسول خدا، حال که این چنین لطفی در حق من دارید، آیا اجازه میدهید از دخترتان، فاطمه، خواستگاری کنم؟

رسول خدا فرمودند: یا علی، قبل از تو افراد دیگری نیز از دخترم فاطمه خواستگاری کرده اند؛ اما هرگاه با وی درباره این موضوع سخن گفتم و تقاضای خواستگاران را با وی مطرح کردم، علامت نارضایتی را در چهره او دیدم. اما اکنون که تو چنین درخواستی داری، منتظر باش تا من نزد دخترم بروم و تقاضای تو را نیز به او بگویم. برمیگردم و نتیجه را به تو اطلاع میدهم.

رسول خدا نزد دخترشان، فاطمه، رفتند. او به احترام پدر برخاست و عبای پدر را از دوشش گرفت و کفش هایش را از پا خارج کرد. آنگاه آب آورد تا رسول خدا وضو بگیرند. سپس پاهای پدر را نیز شست و در کنار وی نشست.

🔻فاطمه عرض کرد: در خدمت شما هستم ای رسول خدا. چه می‌فرمایید؟

رسول خدا فرمود: تو علی بن ابی طالب را خوب میشناسی، از قرب و منزلت او خبر داری، برتری های او بر دیگران را میدانی و از سوابق او در اسلام آگاه هستی از سوی دیگر، میدانی که من از خدای خود خواسته ام که بهترین و محبوب ترین بندگانش را برای ازدواج با تو انتخاب کند. اکنون علی برای ازدواج با تو نزد من آمده و از تو خواستگاری کرده است. میخواهم بدانم نظر تو درباره این خواستگاری چیست؟

فاطمه با شنیدن سخنان پدر سکوت اختیار کرد؛ اما برخلاف خواستگاری های قبل، آثار ناخشنودی در چهره او مشاهده نشد. رسول خدا از جای برخاستند و با خوشحالی فرمودند: الله اكبر! سکوت فاطمه نشانه رضایت اوست.

🔻در این هنگام، جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: ای محمد، فاطمه را به همسری علی بن ابی طالب انتخاب کن که خداوند فاطمه را برای علی پسندیده است و علی را برای فاطمه. به این ترتیب بود که رسول خدا و به خواستگاری من پاسخ مثبت دادند و افتخار همسری فاطمه را نصیب من ساختند.

📚 کتاب علی از زبان علی

حجت‌الاسلام محمدیان

سالروز ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما مبارک

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

حکم امام جواد علیه السلام درباره ب دزد

بسم الله الرحمن الرحیم

در زمان امام جواد علیه السلام، روزی «ابن ابى دُؤاد» که از علمای آن زمان بود، از مجلس معتصم بازمی‌گشت، در حالى که بشدت افسرده و غمگین بود. زُرقان که با ابن ابى دُؤاد دوستى و صمیمیت داشت، مى‌گوید: علت را از او جویا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بیست سال پیش مرده بودم! پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابوجعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد! گفتم: جریان چه بود!

گفت: شخصى به سرقت اعتراف کرد و از خلیفه (معتصم) خواست که با اجراى کیفر الهى او را پاک سازد. خلیفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على» (حضرت جواد) را نیز فرا خواند و از ما پرسید: دست دزد از کجا باید قـطع شود؟ من گفتم: از مچ دست. گفت: دلیل آن چیست؟ گفتم: چون منظور از دست در آیه تیمم: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَاَیْدِیْکُمْ؛ صورت و دستهایتان را مسح کنید» تا مچ دست است.

گروهى از فقها در این مطلب با من موافق بودند و مى‌‌گفتند: دست دزد باید از مچ قـطع شود، ولى گروهى دیگر گفتند: لازم است از آرنج قـطع شود، و چون معتصم دلیل آن را پرسید، گفتند: منظور از دست در آیه وضو: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَاَیْدِیَکُمْ اًّلىَ الْمَرافِقِ؛ صورتها و دستهایتان را تا آرنج بشویید» تا آرنج است.

آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) کرد و پرسید: نظر شما در این مسئله چیست؟ گفت: اینها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار کرد و قسم داد که باید نظرتان را بگویید. محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‌گویم. اینها در اشتباهند، زیرا فقط انگشتان دزد باید قـطع شود و بقیه دست باید باقى بماند. معتصم گفت: به چه دلیل؟گفت: زیرا رسول خدا(ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‌پذیرد: صورت (پیشانى)، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراین اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‌ماند تا سجده نماز را به جا آورد

و نیز خداى متعال مى ‌فرماید: «وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا؛‌ سجده گاه‌ها (هفت عضوى که سجده بر آنها انجام مى‌گیرد) از آن خداست، پس هیچ کس را همراه با خدا مخوانید (و عبادت نکنید)» و آنچه براى خداست، قـطع نمى‌شود.

«ابن أبى دُؤاد» مى‌گوید: معتصم جواب محمدبن على را پسندید و دستور داد انگشتان دزد را قـطع کردند و ما نزد حضار، بى آبرو شدیم و من همانجا از فرط شرمسارى و اندوه آرزوى مرگ کردم.
(منبع : طبرسى، مجمع البیان، ج 10، ص 372)

شهادت امام جواد علیه السلام را تسلیت عرض میکنم

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

اعمال انسان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

«بزرگی» پسری داشت، روزی به وی گفت: من حاجتی دارم، اگر آن را بگویم انجام می دهی؟ پسر گفت: بلی.

پدر گفت: هر شب که به خانه می آیی، اعمال روز خود را برای من شرح بده.

شب که شد، پسر مقداری از اعمال خود را ذکر کرد و از گفتن بعض دیگر خودداری نمود. پدر به او گفت: من بنده ضعیفی از بندگان خدا هستم، وقتی تو اعمال خود را نمی توانی به من بگویی، چطور در روز قیامت به خدا می گویی و چگونه اعمالت را در محضر خلایق می خوانی؟

برگرفته از: قصص الله، ج 1، تألیف: برادران میرخلف زاده

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فرجهم

درسی از مکتب امام صادق (ع)

✨﷽✨

مردی در مسجد خوابیده بود و همراه خود همیانی داشت. از خواب بیدار شد و همیان خود را ندید و جز امام صادق (ع) کسی در مسجد نبود. به ناچار نزد وی آمد و عرض کرد: همیان من دزدیده شده و من غیر از تو را نمی بینم. امام صادق (ع) فرمود: در همیان تو چقدر پول بود؟ گفت: هزار دینار. حضرت به خانه خود رفت و هزار دینار آورد و به وی داد.

هنگامی که آن مرد به رفقای خود ملحق شد به او گفتند: همیان تو نزد ماست و ما با تو شوخی کردیم. صاحب همیان با شتاب به مسجد برگشت تا آن پول را به صاحبش برگرداند. وقت برگشتن پرسید: آن شخص چه کسی بود؟ گفتند: او فرزند رسول خدا (ص) است. بالاخره جویا شد و حضرت را پیدا کرد و هزار دینار را برگرداند. امام قبول نکرد و فرمود: هنگامی که ما از مُلک خود چیزی را رد کردیم دیگر بر نمی گردانیم.

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فرجهم

به نقل از: الدین فی قصص، ج 1، ص 16

حرمت استاد از پدر بالاتر است

بسم الله الرحمن الرحیم

من اولین کتابم که چاپ شد کتاب کلبه ی عشق، در ارشاد تهران رد کردند . گفتند این کتاب اشکال دارد و مهر نزدند که چاپ شود. رفقای قم که دنبال چاپ کتاب بودند به آن خانم گفته بودند مشکل کتاب چیه؟ گفته این کتاب فقط یک ‌اشکال دارد ؛ یک اشکال اساسی دارد.
شماره را گرفته بودند و خانم به ما زنگ زد گفتم که نویسنده ی کتاب منم ممنون می شوم اگر اشکالی دارد بفرمایید من حلش کنم. گفت صفحه ی اول این کتاب اشکال دارد؛ گفتم کجایش؟ گفت اینجا که نوشتید ثواب این‌کتاب را هدیه می کنم به روح پر فتوح استاد بزرگوارم مرحوم آیت الله سید احمد فقیه امامی و روح پدر عزیزم مرحوم حاج اسماعیل دانشمند. گفتم این اشکالش کجاست؟ گفت اول پدر را باید بنویسید بعد استاد را ، گفتم خانم ببخشید شما ظاهرا خبر از حدیث امام صادق ندارید ، گفت حدیث امام صادق چیه ؟ گفتم‌مگر نمی دانید که امام فرمود : استاد را از پدر باید بیشتر دوست داشت و احترام‌ گذاشت؟ گفت چطور؟
💠 گفتم امام می فرماید : پدر تو را از عرش به فرش آورده ولی استاد است که تورا از فرش به عرش می برد. حرمت استاد از بابا بالاتر است . شما از امام صادق بهتر می گویی؟ گفت عجب ! اینجوری است ؟ چقدر حرف حرف قشنگی است تایید کردند و حل شد .

استاد دانشمند

اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم

شهید_مصطفی_ردانی_پور

معلم جدید بی حجاب بود
مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین
برجا !
بچه ها نشستندهنوز سرش را بالا نیاورده بود،دست به سینه محکم چسبیده بود به نیمکت
خانم معلم آمد سراغش دستش را انداخت زیر چانه اش که « سرت را بالا بگیر ببینم» چشم هایش را بست سرش را بالا آورد

‏از کلاس زد بیرون تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نکرده بود.
دیگه نمی خوام برم هنرستان.
آخه برای چی؟
معلم ها بی حجابن. انگار هیچی براشون مهم نیست. میخوام برم قم؛ حوزه.

#شهید_مصطفی_ردانی_پور

✍ یا مهدی ادرکنی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#کرامتی_از_شیخ_رجبعلی_خیاط

✨﷽✨

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

✍یکی از ارادتمندان شیخ میگوید: شبی خوابی مهیج و شهوانی دیدم که در روز هم ذهنم را به خود مشغول کرده بود،صبح خدمت شیخ رسیدم، تا مرا دید سرش را پایین انداخت. فهمیدم خبری هست مدتی نشستم. شیخ سرش پایین بود و به کار خیاطی مشغول. آنگاه عرض کردم: مطلبی هست؟ فرمود :((چه کار کردی که قیافه ات قیافه زن شده)) عرض کردم :زن زیبایی را در خواب دیدم و داستانش در ذهن من مانده.

🔆فرمود: همان است، استغفار کن.

📚کتاب کیمیای محبت ص163 داستان خلاصه شد.

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فرجهم

پاداش ترک گناه


✨﷽✨
🌹بسم الله الرحمن الرحیم
استاد عظیم الشأن ما علامه طباطبایی (رحمه الله) از قول یکی از دوستان خود نقل می کردند که گفته بود: در راه کربلا بودم و در صندلی پهلوی من یک جوان نشسته بود. خیلی مؤدّب و مشغول راز و نیاز خودش بود. وقتی رسیدیم به جایی که حدود چهار فرسخ تا حرم مطهّر فاصله داشت، دیدم آن جوان یک تلاطم درونی پیدا کرد و شروع کرد به گریه کردن. به وی گفتم: ای جوان چه شده؟ گفت: می دانی اینجا کجاست؟ اینجا کربلا است. من هم اینک شنیدم که امام حسین (ع) به همه ما خوش آمد گفتند.

آن شخص می گوید: خیلی تعجّب کردم و با خود گفتم این جوان به کجا رسیده است که صدای خوش آمد گوئی امام حسین (ع) را می شنود. از او پرسیدم تو چه کرده ای و چه شد که به این مقام رسیدی؟ جوان گفت: من سر تا پا گناه بودم. عادت به گناهان خود کرده بودم و نمی توانستم دست از عصیان بکشم. شبی در یک جلسه گناه تا نیمه شب ماندم و بعد از خروج از جلسه، به خدا گفتم: خدایا دست من را بگیر، ای خدا خسته شده ام. از این نوع زندگی و از گناه کردن خسته شده ام. به طور جدّی و همراه با انصراف از گناهان گذشته از خداوند طلب اصلاح کردم. صبح فردا عالم شهر مرا خواست و قبول کرد که من شاگرد او بشوم. اوّل یک دوره اعتقادات به من آموخت. سپس گفت: تو اعتقادات را از نظر علمی آموختی. ولی به تنهایی کاربرد ندارد. تو را به خواندن قرآن و دعا و توسّل به اهل بیت (علیهم السلام)، مخصوصاً توسّل به حضرت عصر «ارواحنافداه» سفارش می کنم. اگر هم گناه کردی، فوراً جبران کن. فوراً از خداوند عذر خواهی کن. در این صورت می توان گفت که دلت اصول دین را پذیرفته است. بعد از مدّتی هم استادم به من گفت: الحمدلله عقل و دل تو اعتقادات و دین را باورکرده است. امّا اکنون لازم است قدری اعتقادات خود را با «ولایت»، تزئین کنی تا تکمیل شود. به همین جهت من را به کربلای معلّی فرستاد. آمده ام به کربلا تا از امام حسین (ع) یک توفیق و جذبه ای بگیرم و برگردم.
استقامت در انصراف از گناهانی که برای انسان به صورت عادت در آمده است، مشکل است. امّا پاداشی اینچنین دارد.

منبع : سیر و سلوک، ص181
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺


 زیارت قبر ابی عبدالله


✨﷽✨

🌹بسم الله الرحمن الرحیم
📝دو نفر از شیعیان به زحمت داشتند می رفتند زیارت قبر ابی عبدالله چون موکل ملعون نگهبان می گذاشت کسی نرود آقا را زیارت کند اینجوری بود. مظلومیت آقا یکی دوتا نیست . نزدیک قبر مولا شدند دیده بودند که یک شیری در کنار قبر هست ، و وحشت کرده بود یکی از اینها گفته بود این همه ما زحمت کشیدیم آمدیم ، بلاخره توی غربت خانه نبود کربلا بیابان بود یک بقعه ای برای ابی عبدالله ساخته بودند .
یک‌مرتبه آنها ترسیده بودند وحشت کرده بودند که ما این همه زحمت کشیدیم حالا شیر آمده به حیوان درنده نزدیک نمی توانیم شویم. یکی از اینها گفته بود که انقدر بدان که این هم ‌مثل من و تو زائر است کاری با ما ندارد.
🔷یکی از اولیا به من‌گفته، می گوید رفته بودم نزدیک دیده بودم که شیر آمده پایش زخم‌است هی زخم را می مالد به قبر آقا؛ چند دفعه پایش را مالید به قبر آقا .
(سلام دوستان فقط باب یادآوری
دوازده امام بزرگوار ما امامت بر تمام موجودات داشتن
یاعلی )
استاد فاطمی نیا
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

علت مسلمان شدن

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از بزرگان می گفت: در سفر به فرانسه از خانمی که مسلمان شده بود، پرسیدم: چگونه مسلمان شدید؟

گفت: من سال ها پیش مقیم الجزایر بودم، یک روز از جاده ای عبور می کردم که در کنار آن مزرعه ای بود. دیدم کسی رو به سمتی ایستاده و حرکاتی انجام می دهد. کنجکاو شدم و از دیگران پرسیدم: این حرکات چیست؟ گفتند: نماز می خواند. کنجاوتر شدم و سراغش رفتم، پرسیدم چه می کنی، چه می گویی و چه می خواهی ؟

وقتی متوجه شدم که در اسلام ارتباط با خالق این اندازه آسان و این قدر عمیق و لطیف است، تکان خوردم و این بود علت اصلی مسلمان شدن من .

نقل از: حسین دیلمی، هزار و یک نکته درباره نماز، نکته 658

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

‍ قوطی خالی کمپوت

✨﷽✨

وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.»
ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ.

📚نقل از شهید حسین خرازی


🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

کنیز زیباروی و امام موسی کاظم

✨﷽✨

مرحوم مجلسی نقل کرده است:

که هارون، خلیفه مقتدر و بی‌حیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود). امام پیغام داد: «بَل انتُم بِهَدیتکُم تَفرَحُون(نمل:۳۶)؛ این شما هستید که با هدایای خود شادمان می‌شوید»؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم.

هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند. مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد. خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب می‌گوید: قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ، جریان را به هارون گزارش داد. هارون گفت: به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است، کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد. هارون پرسید: تو را چه شده؟ گفت: خبر تازه‌ای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز می‌خواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند می‌شود. به او عرض کردم: مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ فرمود: با تو چه کار دارم؟ عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آورده‌اند. آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها چه کاره‌اند؟! نگاه کردم، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود، فرش‌های نفیس در آن گسترده بود و حوریه‌های بسیار زیبا با لباس‌های آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم. با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد. هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟ گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم. هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد. از او پرسیدند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم … . راوی این داستان می‌گوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت. این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام) رخ داد.

بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۳۸

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺+

اسلام دین تولّی و تبرّی

✨﷽✨

خداوند به حضرت موسی وحی فرستاد: آیا هرگز عملی برای من انجام داده ای؟ عرض کرد: آری، برای تو نماز خوانده ام، روزه گرفته ام، انفاق کرده ام و به یاد تو بوده ام. فرمود: [ هر آنچه را گفتی برای خود تو بوده است ]. اما نماز برای تو، نشانه حق است; و روزه، سپر آتش; و انفاق، سایبانی است بر سرت در محشر; و ذکر، نوری است که [ در شعاع آن زندگی می کنی ] ; کدام عمل را برای من انجام داده ای، ای موسی؟

عرض کرد: خداوندا! [ من به جز این نمی دانم ] تو خودت مرا راهنمایی کن. فرمود: آیا هرگز کسی را برای من دوست داشته ای و برای من با کسی دشمنی کرده ای؟

با این پرسش، حضرت موسی( علیه السلام ) دانست برترین اعمال، دوستی برای خدا و دشمنی برای خداست

اسلام دین تولّی و تبرّی است. در کنار محبت و عشق به پیامبر و خاندانش، بیزاری و نفرت از ظالمان و دشمنان حق را مطرح می کند تا مسلمانان برنامه های خود را بر اساس آن تنظیم کنند. دوستان خد، مردان حق طلب، انسان های ارزنده و حامیان حق و عدالت را دوست بدارند و از منحرفان، ستم کاران، افراد بی بند و بار و دشمنان حق و فضیلت بیزاری جویند

منبع : سفینة البحار، ج 1، ص 201

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

اهمیت صحیفه سجادیه

✨﷽✨

از آثار معنوی ارزش مندی که از امام سجاد (ع) به یادگار مانده، کتاب های گران سنگ صحیفه سجادیه و رسالة الحقوق می باشد.

هنگامی که از حوزه علمیه قم یک نسخه صحیفه سجادیه برای دانشمند بزرگ اهل تسنّن و صاحب تفسیر «الجواهر» ارسال شد و او با این کتاب ارجمند مواجه گردید، درباره آن نوشت: کتاب را با دست تکریم گرفتم و آن را کتابی یگانه یافتم که مشتمل بر علوم و معارف و حکمت هایی است که در غیر آن یافت نمی شود. حقّاً از بدبختی ماست که تاکنون به این اثر گران بهای جاوید از میراث های نبوت و اهل بیت، دست نیافته ایم.(1)

بسیاری از مردم بی خبر، امام سجاد علیه السلام را با لقب بیمار می شناسند و فکر می کنند که ایشان همواره در تمام عمر در بستر بوده اند. اما این واقعیت ندارد؛ آن بزرگوار فقط مدت کوتاهی، آن هم در کربلا بیمار بودند و این مسئله نیز یکی از حکمت های خداوند متعال بود تا ایشان زنده بمانند و برای آینده اسلام مفید باشند.

«در حقیقت، خداوند بزرگ او را به وسیله بیماری اش حفظ فرمود تا یزیدیان از او دست باز دارند و با ماندن او رشته امامت ادامه یابد و آینده اسلام و امت تأمین گردد.»(2)

1) زندگانی امام سجاد (ع)، تهیه و تنظیم از: هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق، ص 29

2) رضا شیرازی، شام غریبان، ص 18

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

داستانی از شهید غلامعلی پیچک

✨﷽✨

یه پسر بچه بود به نام غلامعلی پیچک که بعدها شد فرمانده عملیات غرب کشور و طوری شهید شد که برایش دو مزار درست کردند مامانش از بقالی سر کوچه برایش بستنی خرید. پسربچه بستنی را تو آستینش قایم کرد آورد خونه.مامانش میگفت وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم وگفت: مامان بستنی آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد.
حالا آدمهای این مملکت بعضی هامون به جایی رسیدیم که عکس خانه ها .نوشیدنی ها و لحظه لحظه سفره مهمانی و سفره یلدا ومیوه های نوبرمون رو می فرستیم اینیستا و....
برامون فرقی نمی کنه مخاطبمون داره یا نداره .گرسنه ست یاسیره ....



🇮🇷 منبع : کتاب فاتحان قله های عاشقی ناصر کاوه🇮🇷


🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

حماسه امام سجاد (ع) در کوفه

✨﷽✨

با آن که امام سجاد (ع) فاصله کربلا تا کوفه را در آن شرایط سخت با سکوت گذراند و زبانش به یاد حق، مترنّم بود و با کسی جز اهل بیت (ع) حرف نمی زد، اما با ورود به شهر کوفه، زبان به سخن باز کردو مخصوصاً در کاخ ابن زیاد چهره پلید یزیدیان را بر ملا ساخت.

ابن زیاد ملعون قبل از آن که اسرا را وارد قصر خود (دارالاماره) کند، اذن عمومی داد که هر کس می خواهد، به قصر وارد شود. آن گاه دستور داد تا آل الله را وارد دارالاماره کنند. سپس سر مبارک امام حسین (ع) را مقابل او گذاشتند و او بی شرمانه به وسیله چوب دستی خود به سر مبارک آن حضرت می زد... در این هنگام رو به امام سجاد (ع) کرد و گفت: اسمت چیست؟

امام فرمود: علی بن الحسین هستم.

ابن زیاد: مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟

امام (ع): برادر بزرگ تری داشتم که او نیز علی نامیده می شد و مردم او را کشتند.

ابن زیاد: مردم نکشتند، بلکه خدا او را کشت.

امام (ع): البته خدا هر جانی را هنگام مرگ می گیرد و هیچ کس بدون اذن تکوینیِ الهی نمی میرد.(1)

این حاضر جوابی و حریم نگرفتن امام (ع)، برای ابن زیاد، سنگین و غیر قابل تحمل بود. لذا دستور داد گردن آن حضرت را بزنند. هنگامی که عقیله بنی هاشم، زینب کبری خود را سپر آن حضرت کرده و ابن زیاد ملعون را از تصمیم وقیحانه اش نهی می کرد، امام سجاد (ع) بر آشفت و گفت: «ابالقتل تُهدّدنی؟ اما علمت ان القتل لنا عاده و کرامتنا الشهاده؛(8) آیا ما را به قتل تهدید می کنی؟ آیا تاکنون نفهمیدی که کشته شدن، عادت ما و شهادت، کرامت و فخر ماست؟»

1) آل عمران (3) آیه 145.

منبع: بحارالانوار، ج 45، ص 117 و 118 و مقتل خوارزمی، ج 2، ص 44

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

داستان پیامبر مهربان

✨﷽✨

سلام یکی از جلوه های انسان های نیکو ،اخلاق و رفتار آن ها با دیگران است..یک نمونه از رفتار پیام بر را بخونید و بحالید..حال کنید...

در یکی از روزها وقتی حضرت رسول (ص) عازم مسجد بودند در بین راه شخصی خدمت ایشان آمد و مدعی شد که من از شما طلب کارم و همین الآن و همین جا بایستی طلب مرا بدهید. پیغمبر (ص) فرمودند: اولاً، شما از من طلب کار نیستید و ثانیاً، چون پول همراه ندارم، اجازه بدهید که بروم منزل و برای شما پول بیاورم. گفت: نمی گذارم حتی یک قدم از این جا بردارید. هر چه پیامبر نرمش نشان دادند، او بیشتر خشونت کرد تا آن جا که عبا و ردای پیامبر اکرم (ص) را گرفت و به دور گردن حضرت پیچید و کشید، به طوری که اثر سرخی آن در گردن مبارک حضرت به جا ماند. مسلمانان که در مسجد منتظر پیامبر (ص) بودند، وقتی دیدند آن حضرت تشریف نیاوردند بیرون آمدند و متوجه شدند یک نفر یهودی جلو ایشان را گرفته است. خواستند او را کنار کشیده و احیاناً کتک بزنند، اما حضرت فرمود: شما کاری نداشته باشید. من خودم می دانم که با رفیقم چه باید بکنم. آن قدر نرمش نشان دادند که یهودی در همان جا گفت: "" اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول اللّه `` و افزود: این چنین قدرت و بردباری و تحملی از عهده یک فرد عادی، خارج است و شما مسلّماً از جانب خدا مبعوث شده اید

منبع : شیوه زندگانی پیامبر اسلام، بخش سیره نبوی، ص 16

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

نمیخواهم عکسش رو ببینم

✨﷽✨

چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون.
گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد.

گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن".
خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم".

گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش".
نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟
گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".

ــــــــــــــــــــــــ

خاطره ای از شهید مهدی زین الدین/ تو که آن بالا نشستی،ص39-40

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

بهترین اخلاق

✨﷽✨

عقبة بن عامر می گوید: روزی پیامبر خدا، صلی الله علیه وآله، را در راهی همراهی می کردم. حضرت دستم را گرفتند و فرمودند: می خواهی بهترین اخلاق دنیا و آخرت را برای تو بگویم؟

عرض کردم: بفرمایید یا رسول الله!

فرمودند: با فامیلی که با تو قطع رابطه کرده، ارتباط برقرار کن، به کسی که چیزی به تو نداده، کمک کن و از کسی که به تو ستم روا داشته و بدی کرده، بگذر

منبع : محجة البیضاء، ج 5، ص 319، به نقل از: برگهای زرین (داستانهایی از سیره ائمه معصومین، علیه السلام)، محمود اکبری، ص 122.

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺

حكايت ام ايمن، خدمتكار حضرت فاطمه (س)

✨﷽✨

وقتى فاطمه-سلام اللّٰه عليها-رحلت كرد، «ام ايمن» قسم خورد كه در مدينه نماند؛ چون طاقت نداشت جاى خالى حضرت فاطمه را مشاهده كند. لذا به سوى مكّه رفت و در ميان راه به تشنگى شديدى دچار شد. دستهاى خود را به سوى آسمان بالا برد و گفت: پروردگارا! من خدمت گذار فاطمه-سلام اللّٰه عليها-هستم، مرا از عطش، مى‌ميرانى! آنگاه خداوند از آسمان سطلى پايين فرستاد. ام ايمن از آن نوشيد و هفت سال به غذا و آب، نيازى پيدا نكرد. در روزهاى بسيار گرم، مردم، او را به زحمت مى‌انداختند ولى اصلا تشنه نمى‌شد

منبع: بحار الانوار:43/28، حديث 32.

سلام.. ایام شهادت خانم دوعالم تسلیت باد.چند روز پیش این داستان رو از تلویزیون شنیدم. یه تحقیق کوچل مچل درباره ی ام ایمن کردم..عجب شخصیتی داشت..زن نبود شیر زن بود ...برید شما هم دربارش بخونید...نوکری خانم ببین چی کار میکنه ...الهی دلی ده که جای تو باشد
لسانی که در وی ثنای تو باشد...شعر از من نیست ..از طوطی همدانییه ..

🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺