بسم الله الرحم الرحیم
این روزهای پر از نگرانی های شیرین هم تمام خواهند شد...
مثل تمام روزهای خوب و بد دیگر ، که امروز خاطره ای شده اند فقط....
دیروز رفته بودیم دانشگاه علوم پزشکی(دقیقتر : دانشکده دندانپزشکی)
بماند که چقدر آمار جو گیری بین بچه های کلاس زد بالا...!
بدون اطلاع قبلی به خودمان بردنمان آزمایشگاه آناتومی!
و تشریح جسد!!!
که البته من نرفتم داخل ...
ولی از توصیفات بچه ها فیض بردیم، بسی....
داخل آزمایشگاه به این شکل بود که دوقسمت داشت اون بخش جلویی چندتا قفسه بلند داشت
پر بودن از استخونای آدم....
که ما (من و یکی از بچه ها)همونجا وایستادیم و اونارو بررسی کردیم(!!!)
چون ما که نمیخواستیم پزشکی بخونیم
و طبیعتا فقط ذهنمون مشغول میشد
و یه بخش انتهایی که دورتادورش پارتیشن گرفته شده بود
و آقای جسد در اونجا قرار داشت...
خب تا وقتیکه اون نایلونو از دورش باز نکرده بودن یه بوی خفیف و بد فضا رو پرکرده بود
اما امان از اون دقیقه ای که ملافه و ملحقات دور جسد باز شد....
بوی مزخرف فرمالدهید پر کرد همه جارو.......
بین اون فضای خفه کننده چندتا سوال، عجیب ذهن منو مشغول کرد
بعد از مرگ چه خواهد اومد به سر ما ؟
یعنی ما هم مثل اون ...؟
یگانه گفت: پوستش شده بود عین پوست موز که سیاه شده....
صورتش هم که معلوم نبود اصلا
+معنای تبرج الجاهلیه را تازه دارم میفهمم...
کاش همه یک بار حداقل غسالخانه بروند و یک مرده ای را ببینند اصلا...
من معنای مرگ را تازه دارم میفهمم، وقتی برای اولین بار در هوای یک جسد نفس کشیدم...
وقتی بوی فرمالدهید پر کرد مشامم را و من فکر کردم که بوی تعفن او بیش از بوی بد فرمالدهید
خفه کننده است؟؟
که تازه فرمالدهید را زده اند به تمام اجزایش تا نپوسد و ...؟
که فهمیدم خاطره آن شهیدی که اجزایش بعد از بیست و اندی سال نپوسیده شوخی نیست!
ایها العزیز:
راهیِ کدام سمت و سو هستیم،ما؟
چرا دست برنمیداریم از سنت ها و رفتارهای جاهلی...؟
چرا باور نداریم آیاتت را؟
چرا نمیفهمیم که مرگ به این آسانی نیست
+آنجایی که سپیده به من گفت: کاش میومدی و میدیدی ...
هیچ چیز ترسناکی نداشت
بیشتر از ترسناک بودن ، قابل ترحم بود...
دلم برای خودم سوخت که روزی من هم....
***تشریح جسد دیروز شاید یک کلاس خداشناسی بود برای من....
یک کلاس که پاره میکرد پرده غفلتِ مقابل چشمانم را...