ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
همینکه
رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند ، و بارها را بر زمین
نهادند ، تصمیم جمعیت براین شد که برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده کنند.
یکی از اصحاب گفت : " سر بریدن گوسفند با من " .
دیگری : " کندن پوست آن بامن " .
سومی : " پختن گوشت آن بامن " .
چهارمی : . . .
رسول اکرم : " جمع کردن هیزم از صحرا بامن " .
جمعیت : " یا رسول الله شما زحمت نکشید و راحت بنشینید ، ما خودمان
با کمال افتخار همه اینکارها را میکنیم " .
رسول
اکرم : " میدانم که شما میکنید ، ولی خداوند دوست نمی دارد بنده اش را
در میان یارانش با وضعی متمایز ببیند که ، برای خود نسبت به دیگران
امتیازی قائل شده باشد ".
سپس به طرف صحرا رفت . و مقدار لازم خار و خاشاک از صحرا جمع کرد و آورد
داستان راستان جلد اول