ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
محمد بن مسلم گوید: روزى خدمت امام باقر علیه السلام بودم که یک جفت قمرى آمدند و روى دیوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مىکردند، و امام باقر علیه السلام ساعتى به آنها پاسخ مىگفت، سپس آماده پریدن گشتند، و چون روى دیوار دیگرى پریدند، قمرى نر یک ساعت بر قمرى ماده بانگ مىکرد، سپس آماده پریدن شدند،
من عرض کردم: قربانت گردم، داستان این پرندگان چه بود؟
فرمود: اى پسر مسلم هر پرنده و چارپا و جاندارى را که خدا آفریده است نسبت بما شنواتر و فرمانبردارتر از انسانست، این قمرى بماده خود بدگمان شده و او سوگند یاد کرده بود که نکرده است و گفته بود به داورى محمد بن على (علیه السلام)راضى هستى؟ پس هر دو بداورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم: که نسبت به ماده خود ستم کردهاى او تصدیقش کرد.