ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
انس
بن مالک ، سالها در خانه رسول خدا خدمتکار بود و تا آخرین روز حیات رسول
خدا این افتخار را داشت . او بیش از هر کس دیگر ، به اخلاق و عادات شخصی
رسول اکرم آشنا بود . آگاه بود که رسول اکرم در خوراک و پوشاک چقدر ساده و
بی تکلف زندگی میکند . در روزهایی که روزه میگرفت ، همه افطاری و سحری او
عبارت بود از مقداری شیر یا شربت و مقداری ترید ساده - گاهی برای افطار و
سحر ، جداگانه ، این غذای ساده تهیه میشد و گاهی به یک نوبت غذا اکتفا
میکرد و با همان روزه میگرفت . یک شب ، طبق معمول ، انس بن مالک مقداری
شیر یا چیز دیگر برای افطاری رسول اکرم آماده کرد ، اما رسول اکرم آن روز
وقت افطار نیامد . پاسی از شب گذشت و مراجعت نفرمود . انس مطمئن شد که
رسول اکرم خواهش بعضی از
اصحاب را اجابت کرده و افطاری را در خانه آنان خورده است . از این رو آنچه تهیه دیده بود خودش خورد .
طولی
نکشید رسول اکرم به خانه برگشت . انس از یک نفر که همراه حضرت بود پرسید :
" ایشان امشب کجا افطار کردند ؟ " گفت : " هنوز افطار نکردهاند . بعضی
گرفتاریها پیش آمد و آمدنشان دیر شد " .
انس
از کار خود یک دنیا پشیمان و شرمسار شد ، زیرا شب گذشته بود و تهیه چیزی
ممکن نبود . منتظر بود رسول اکرم از او غذا بخواهد ، و او از کرده خود
معذرت خواهی کند . اما از آن سو رسول اکرم از قرائن و احوال فهمید چه شده ،
نامی از غذا نبرد و گرسنه به بستر رفت . انس گفت : " رسول خدا تا زنده بود
موضوع آن شب را بازگو نکرد و به روی من نیاورد "
داستان راستان جلد اول