ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
پیرمردی
مشغول وضو بود ، اما طرز صحیح وضو گرفتن را نمیدانست . امام حسن و امام
حسین ( ع ) که در آن هنگام طفل بودند ، وضو گرفتن پیرمرد را دیدند . جای
تردید نبود ، تعلیم مسائل و ارشاد جاهل واجب است ، باید وضوی صحیح را به
پیرمرد یاد داد ، اما اگر مستقیما به او گفته شود وضوی تو صحیح نیست ،
گذشته از اینکه موجب رنجش خاطر او میشود ، برای همیشه خاطره تلخی از وضو
خواهد داشت . بعلاوه از کجا که او این تذکر را برای خود تحقیر تلقی نکند ،
و یکباره روی دنده لجبازی نیفتد و هیچ وقت زیر
بار نرود .
این دو طفل اندیشیدند تا به طور غیر مستقیم او را متذکر کنند . در ابتدا با یکدیگر به مباحثه پرداختند ، و
پیرمرد میشنید . یکی گفت : " وضوی من از وضوی تو کاملتر است " .
دیگری
گفت : " وضوی من از وضوی تو کاملتر است " . بعد توافق کردند که در حضور
پیرمرد هر دو نفر وضو بگیرند و پیرمرد حکمیت کند . هر دو طبق قرار عمل
کردند و هر دو نفر وضوی صحیح و کاملی جلو چشم پیرمرد گرفتند . پیرمرد تازه
متوجه شد که وضوی صحیح چگونه است . و به فراست مقصود اصلی دو طفل را
دریافت و سخت تحت تأثیر محبت بی شائبه و هوش و فطانت آنها قرار گرفت . گفت
:
"
وضوی شما صحیح و کامل است . من پیرمرد نادان هنوز وضو ساختن را نمیدانم .
به حکم محبتی که بر امت جد خود دارید ، مرا متنبه ساختید . متشکرم " .
داستان راستان جلد اول