چهارده معصوم

چهارده معصوم

چهارده معصوم

چهارده معصوم

مرد شامی و امام حسین (ع)

شخصی از اهل شام ، به قصد حج یا مقصد دیگر به مدینه آمد . چشمش افتاد به مردی که در کناری نشسته بود . توجهش جلب شد . پرسید : " این مرد کیست ؟ " گفته شد : " حسین بن علی بن ابیطالب است " . سوابق‏ تبلیغاتی عجیبی ( 1 ) که در  روحش رسوخ کرده بود ، موجب شد که دیگ خشمش به جوش آید و قربة الی‏ الله آنچه می‏تواند سب و دشنام نثار حسین بن علی بنماید . همینکه هر چه‏ خواست گفت و عقده دل خود را گشود ، امام حسین بدون آنکه خشم بگیرد و اظهار ناراحتی کند ، نگاهی پر از مهر و عطوفت به او کرد ، و پس از آنکه‏ چند آیه از قرآن - مبنی بر حسن خلق و عفو و اغماض - قرائت کرد به او
فرمود : " ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو  آماده‏ایم " . آنگاه از او پرسید : " آیا از اهل شامی ؟ " جواب داد : " آری " .

 فرمود : " من با این خلق و خوی سابقه دارم و سر چشمه آن را می‏دانم " .
پس از آن فرمود : " تو در شهر ما غریبی ، اگر احتیاجی داری حاضریم به‏ تو کمک دهیم ، حاضریم در خانه خود از تو پذیرایی کنیم . حاضریم تو را بپوشانیم ، حاضریم به تو پول بدهیم " .
مرد شامی که منتظر بود با عکس العمل شدیدی برخورد کند ، و هرگز گمان‏ نمی‏کرد با یک همچو گذشت و اغماضی روبرو شود ، چنان منقلب شد که گفت : " آرزو داشتم در آن وقت زمین شکافته می‏شد و من به زمین فرو می‏رفتم ، و این چنین نشناخته و نسنجیده گستاخی نمی‏کردم . تا آن ساعت برای من ، در همه روی زمین کسی از حسین و پدرش مبغوضتر نبود ، و از آن ساعت بر عکس‏ ، کسی نزد من از او و پدرش محبوبتر نیست "


داستان راستان جلد اول

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.